فریب خورده
پسری ...................تنها
شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب
براي رسيدن به تو پا پيش گذاشتم !
خودم را قسمت كردم !
تو را سهم تمام روياهايم كردم !
انصاف نبود ...
تو كه ميدانستي
با چه اشتياقي خودم را قسمت ميكنم
پس چرا ...
زود تر از تكه تكه شدنم جوابم نكردي !
براي خداحافظ خيلي دير بود !
خيلي دير ... !
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
پشت ستون سایه ها روی درخت شب
می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب
می دانم ابری نیستی اما نمی دانم
بیهوده می گردم بدنبالت ! چرا امشب ؟
هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما
نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب
ها … سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف
ایکاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچه ها را ، یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی آرم ! تو که می دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم ، بی تو ! تا امشب
ای ماجرای شعر و شبهای جنون من
آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب؟!!
Power By:
LoxBlog.Com |